loading...
شب فان،تیتراژ،دانلود ترانه،اس ام اس،فان کده،عاشقانه ها
shabfun بازدید : 220 یکشنبه 26 آبان 1392 نظرات (0)



دانلود رمان


نام کتاب: تعقیب ذهنی


ﺷﺮﻳﻞ روﻳﺲ ﺑﻪﻳﺎد ﺁورد ﮐﻪ ﻣﻮﺿﻮع از ﻳﮏ ﺑﺎزی درون ﺧﺎﻧﮕﯽ ﺷﺮوع ﺷﺪ، ﻳﮏ ﺑـﺎزیﮐﻪ ﺗﻮام ﺑﺎ اﻧﺪﮐﯽ ﺧﻄﺮ و ﻇﻠﻤﺎت ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ، ﺟﺎﻟﺐ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ.

هیپنوتیزم

ﺁرﻧﻮﻟﺪ ﻓﻮرﺑﺰ ﮔﻔﺖ: اﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮانم دﻳﮕﺮان را هیپنوتیزم ﮐﻨﻢ.

‫هیچ ﮐﺪام از ﻣﻬﻤﺎن ها ﻓﻮرﺑﺰ را ﺧﻮب نمی ﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﺟﺰ ﺻـﺎﺣﺐﺧﺎﻧـﻪ، ﻳﻌﻨـﯽ ﮐﺎﻧﻴﻨﮕﻬﺎم ها. و طبیعتا ﮐﺴﯽ ﭘﻴﺪا ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ او ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﮐﻨﺪ و ﮐﺴﯽ هـﻢ ﻳﺎﻓـﺖﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ او اﻟﺘﻤﺎس ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﭼﺸﻤﻪ ای از ﮐﺎرش را ﻧﺸﺎن دهد.

‫ﻟﻴﺰ ﮐﺎﻧﻴﻨﮕﻬﺎم، ﺑﺎ ادا و اﺻﻮل مخصوص ﺧﻮد ﮔﻔـﺖ: ﺁرﻧﻮﻟـﺪ قبلاً در ﻳـﮏ ﮐﻠـﻮپ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ اﺟﺮا ﻣﯽ ﮐﺮد. ﺁرﻧﻮﻟﺪ ﻋﺰﻳﺰ، ﻣﻴﻞ داری ﮔﻮﺷﻪ ای ﻧﺸﺎن ﺑﺪهی؟

‫در ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺁرﻧﻮﻟﺪ دﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺎر ﺷﺪ. ﻣﺮد ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻗﺪ و خیلی ﺷﻮخ و ﺷـﻨﮕﯽ ﺑـﻮد ﮐﻪ ﮔﻴﺮا و ﺟﺎﻟﺐ ﺗﻮﺟﻪ ﻣﯽ نمود. ﭼﺸﻤﺎن ﺁﺑﯽ اش ﻗﺎدر ﺑﻮد ﺗﺎ ﻧﺎﮔﻬـﺎن ﺑـﺎ ﻧﮕـﺎهی ﺧﻴﺮﻩ و ﻣﺴﺦ ﮐﻨﻨﺪﻩ، ﭘﺮﻧﻔﻮذ و ﺑﺴﻴﺎر ﭘﺮ ﻗﺪرت دﺳﺘﻮر دهد. ﺑﻪ هر ﻃﺮﻳﻖ، ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻪ دﻟﻴﻞ اﻳﻦ ﮐﻪ ﺗﺼﻮر ﮐﻪ ﺷﺮﻳﻞ روﻳﺲ ﺑﺴﻴﺎر زﻳﺒﺎﺳﺖ و ﺷﺎﻳﺪ هم ﺑـﻪ اﻳـﻦ دﻟﻴـﻞ ﮐـﻪ دخترک ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﯽ رﻳﺸﺨﻨﺪ ﮐﻨﺎن و ظاهری ﻧﺎﺷﯽ از ﻋﺪم اﻋﺘﻘﺎد ﺑﻪ او ﻣـﯽ ﻧﮕﺮﻳـﺴﺖ،ﺷﺮﻳﻞ را اﻧﺘﺨﺎب ﮐﺮد.

‫ﭼﺸﻤﺎن ﺁﺑﯽ ﻓﻮرﺑﺰ درون ﭼﺸﻤﺎن او را ﻣﯽ ﮐﺎوﻳﺪ، ﺣﺪود ﺳﯽ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﺑﻌﺪﺷـﺮﻳﻞ ﺑـﻪﺧﻮاب رﻓﺖ، ﻳﻌﻨﯽ دﻗﻴﻘً می ﺗﻮان ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮاب رﻓﺖ، ﭘﻠﮏ هایش ﺑﺴﺘﻪ ﺷـﺪ اﻣـﺎ هنوز ﺑﺎ ﺑﻴﻬﻮﺷﯽ ﻓﺎﺻﻠﻪ ی زﻳﺎدی داﺷﺖ. ﺻﺪای ﻓﻮرﺑﺰ را ﮐﺎﻣﻼ واﺿـﺢ و روﺷـﻦ ﻣـﯽﺷﻨﻴﺪ:

-ﺣﺎﻻ ﭘﻠﮏ هاﻳﺖﺧﻴﻠﯽ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺷﺪﻩ اﻧﺪ … دﺳـﺘﺎﻧﺖ هـﻢ ﺳـﻨﮕﻴﻨﻨﺪ … ﺑﺪﻧﺖ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺷﺪﻩ … و ﺧﻴﻠﯽ ﺷﻞ… ﺣﺎﻻ دﻳﮕﺮ ﺳﺮت ﺳﻨﮕﻴﻨﯽ ﻣﯽ ﮐﻨـﺪ … ﮐـﻢ ﮐـﻢ اﺣﺴﺎس ﻣﯽ ﮐﻨﯽﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﮐﺸﻴﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮی … ﭘﺎﻳﻴﻦ … ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺗـﺮ … ﺑـﺎز هـﻢ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺗﺮ … ﺑﻪ ﺧﻮاب ﺧﻴﻠﯽ ﻋﻤﻴﻘﯽ ﻓﺮو رﻓﺘﻪ ای …

برای دانلود رمان تعقیب ذهنی به ادامه مطلب مراجعه کنید....

shabfun بازدید : 266 پنجشنبه 16 آبان 1392 نظرات (0)




رمان

نام کتاب: سایه های عشق

نویسنده: اعظم فرخزاد

فکرش و نمی کردم یک روز تنهای تنها باید بیام اینجا تا با بابا و مامان صحبت کنم . حالا باید چکار کنم ، بابا و مامان چرا اینقدر زود شما که می دونستید توی این دنیای بزرگ غیر شما کسی رو ندارم . پیش کی برم حالا باید تنهایی این راه و برم برام دعا کنید تا بتونم یک زندگی موفقی داشته باشم .

بفرمائید خانم

یک دختر کوچولو دیس حلوا رو طرفم گرفته بود : مرسی عزیزم نمی خواهم

دختر کوچولو رفت و من از جام بلند شدم و به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم و روی نیمکتی نشستم تا اتوبوس بیاد به گذشته فکرکردم به زمانی که مامان از قدیم خودش می گفت وقتی توی یتیم خونه با بابا آشنا شده بودند و یک دل نه صد دل به هم داده بودند وقتی به سن ۱۸ سالگی رسیدن بابا از یتیم خونه خارج میشه و شروع می کنه به کار و درس خوندن که توی رشته زبان قبول میشه و مادر هم توی همون دانشگاه رشته ادبیات قبول میشه ساختمان ها از هم جدا بوده برای همین سال آخر دانشگاه همدیگر رو می بینن و با هم ازدواج می کنند .

بعد از پایان تحصیل هر دو توی یک مدرسه برای تدریس انتخاب میشن و بعد از ۲ سال من به دنیا میام . پدر همیشه از اون بچگی به من زبان یاد می داد و مامان چون عربی یاد داشت به من عربی یاد می داد و این شد که من حالا غیر از زبان فارسی زبان عربی و انگلیسی رو به خوبی یاد دارم . قبل از فوت پدر داشتیم با هم زبان آلمانی تمرین می کردیم ولی حالا اون ها رفتن اون تصادف لعنتی کاش من هم با اون ها می مردم چون حداقل دیگه الان تنها نبودم تا دیگران بخواهند برام تعیین تکلیف کنند .

برای دانلود رمان سایه های عشق به ادامه مطلب مراجعه کنید.

shabfun بازدید : 483 چهارشنبه 15 آبان 1392 نظرات (0)





دانلود رمان

نام کتاب: نگین محبت

نویسنده: فریده رهنما

چه کسی باورش می شد که دختر ناز پرورده و میلیاردر معروفی به نام حاج صمد کمپانی که بدون همراد حتی اجازه ی آمدن تا سرکوچه را هم نداشت ، تک و تنها در ایستگاه راه آهن زنجان منتظر حرکت قطار به سوی تهران باشد ؟ او خود را در میان چادر سفید گلدارش کاملا مستورکرده بود تا در صورت برخورد با همشهریانش شناخته نشود . ولی غافل از آن که چشمان سیاه وکشیده و ابروان پرپشت به هم پیوسته دختران حاج صمد سلطانی معروف به کمپانی زبان زد خاص وعام بود وهمین یک نشانه برای معرفی و شناخته شدن اوکافی بود .

‏ماه شهریور با این که هوا معتدل بود ، ولی او به شدت می لرزید . ترس و وحشت از شناخته شدن و دلهره ی کشف طلا و جواهراتی که در سینه پنهان کرده بود ناخودآگاه او را دچار هیجان و لرزش اندام کرده بود .

دانلود در ادامه مطلب...

shabfun بازدید : 610 چهارشنبه 08 آبان 1392 نظرات (0)



دانلود رمان

نام کتاب: پاگرد

نویسنده:  محمد حسن شهسواری

متن معرفی کتاب:

اول همه چیز ساده است. یک رمان ساده و معمولی که توی یک روز معمولی شروع می شود و … نه یک روز معمولی ساده. روزهای کوی دانشگاه است و شلوغی هایی که چند روزی کشور را گیج کرده بود. بیژن رفته است خیابان انقلاب تا کارهای بانکی انجام بدهد که توی شلوغی گیر می کند. فرار میکند تا کتک نخورد و توی یک کوچه ی بن بست کشیده می شود داخل یک خانه ی قدیمی. آن جا همراه دختری جوان (مستاجر خانه که با مادر پیرش زندگی می کند،) توی پاگرد پله ها منتظر هستند تا چه خواهد شد. داستان خواننده را جذب خود می کند. مجذوب روایت پیش می روی.

محمد حسن شهسواری، در شروع هر فصل جدید، داستان جدیدی را آغاز میکند. هر کدام کاملا بیربط از دیگری، ظاهرا. کودکی تازه بالغ وارد محله یی تازه می شود و همسایه ی جدیدشان، زنی بیوه است با پسری شر. عاشق دختر همسایه شان می شود. جایی در میانه ی جنگ، سربازها آماده ی نبرد می شوند، اواخر جنگ هشت ساله ی ایران و عراق است. در دهی دورافتاده، یک معدن است و مردم ده وابسته به معدن. آمپول زن بهداری دارد برای دکتر جدید داستان دکتر قبلی را می گوید. روزهای کوی دانشگاه است. شخصیت های اصلی رمان توی پاگرد منتظر هستند و هی آدم های جدید به داخل خانه کشیده می شوند.

shabfun بازدید : 403 دوشنبه 06 آبان 1392 نظرات (0)




دانلود رمان


نام رمان: حریم عشق

نویسنده: رویا خسرو نجدی


او آمد ، امابا لباسی دیگر چهره اش در اولین لحظات نا آشنا می نمود ، ولی لبخند زیبایش او را همان آشنای قبلی معرفی میکرد . به محض دیدنش جلو رفتم بارها نزد خود این صحنه را تجسم نموده و برخوردم را تمرین کرده بودم . با اینحال مطمئن هستم که باز چهره ام مرا بی نهایت دستپاچه نشان می داد و صدایم از شدت هیجان می لرزید .

سلام کردم . نگاهش طور خاصی بود ، گویا برایش آشنا بودم ولی صدایش پر از تردید بود .

- … سلام

- امیدوارم حالتون خوب باشه و مصدومیتتون بهبود پیدا کرده باشه .

- آه … شناختمتون

- بله من هفته قبل … خاطرتون که هست ، موقع باز کردن در ماشین بعلت عجله زیاد متوجه شما نشدم و این بی دقتی باعث شد در به پای شما بخوره و صدمه ببینید .

- صدمه ؟ شوخی می کنید ؟ … من که همون موقع هم عرض کردم چیز مهمی نیست .

- بله فرمودید، ولی من بازم نگران بودم

خندید و گفت ” نگرانی شما بیهوده بوده ، همان طور که می بینید من در سلامت کامل بسر می برم “

برخورد با رهگذاران باعث شد بخاطر بیاورم درست در وسط پیاده رو ایستاده ایم . با چهره ای خجالت زده گفتم :”اگه اشکالی نداره بقیه صحبت رو توی ماشین ادامه بدیم ، اینجا نمی شه صحبت کرد ، چون ظاهرا سد معبر کردیم .

-ولی من فکر نمی کنم مسیر هامون یکی باشه


برای دانلود رمان به ادامه مطلب مراجعه کنید....

shabfun بازدید : 233 یکشنبه 05 آبان 1392 نظرات (1)




دانلود رمان



نام رمان : احتمالا گم شده ام

نویسنده : سارا سالار


صدای زنگ تلفن ترتیب مغزم را می دهد. دستم را بی خودی طرفش دراز می کنم تا قبل از این که مغزم روی تخت ولو شود، صداش را کم کنم… می رود روی پیغام گیر… کیوان است. می خواهد بداند خانه هستم یا نه. جواب نمی دهم.

سرم را که از روی بالش بلند می کنم، تازه می فهمم چه قدر سنگین است از لا به لای بخار توی سرم به ساعت میز نگاه می کنم. ساعت ده است یا یازده یا دوازده؟ چه اهمیتی دارد؟ سعی می کنم دیشب را به خاطر بیاورم جاش سامیار به خاطرم می آید و این که اهمیت دارد ساعت ده است یا یازده یا دوازده و اصلاً زود بیدار شده باشد، تا حالا چه کار کرده و حالا دارد چه کار می کنند…

از جا می پرم، دستم را به دیوار می گیرم و از اتاق خواب می آیم بیرون… سامیار توی اتاقش نیست… دلم هری می ریزد پایین… توی سالن سرک می کشم… توی آشپزخانه… توی حمام و توالت … نیست… همان جا کنار دیوار توالت و می نشینم و نفس می کشم … یک دفعه یادم می آید امروز صبح با تاکسی فرستادمش مهد کودک. باورم نمی شد یادم رفته باشد. خودم بیدار شده بودم، خودم به زور دو سه لقمه چپانده بودم توی دهانش، خودم لباس خوابش را کنده بودم و بلوز و شلوارش را تنش کرده بودم و توی کیفش آب پرتقال و بیسکویت بودم و به تاکسی سر کوچه زنگ زدم بودم یک راننده ی مطمئن بفرستد تا ببردش مهدکودک. نکند دارم آلزایمر می گیرم. یعنی آدم می تواند توی سی و پنج سالگی آلزایمر بگیرد؟ پاهایم را دراز می کنم روی زمین و سرم را تکیه می دهم به کاشی های سرد دیوار… فکر می کنم خواب بودم…. شاید … دیدم دوباره توی حیاط مربع شکلی هستم که چهار تا باغچه دارد….

گندم بلوزش را می زند بالا…

می گوید:« من با یک روح عشق بازی می کنم…»


برای دانلود رمان به ادامه مطلب مراجعه کنید....

تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1077
  • کل نظرات : 106
  • افراد آنلاین : 177
  • تعداد اعضا : 1473
  • آی پی امروز : 379
  • آی پی دیروز : 97
  • بازدید امروز : 985
  • باردید دیروز : 209
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,194
  • بازدید ماه : 1,194
  • بازدید سال : 53,982
  • بازدید کلی : 1,411,484
  • کدهای اختصاصی
    عاشقانه،مطالب عاشقانه،جملات عاشقانه،متن های عاشقانه،جملات جدیدعاشقانه،مطالب زیبای عاشقانه،دانلود تیتراژ،دانلود،دانلود بازی،دانلود بازی های جدید،دنلودفوتبال 2014،فیفا2014،دانلودستان،عکس عاشقانه,تصاویر عاشقانه,+18,عاشقانه ها قالب وبلاگ

    گالری عکس
    دریافت همین آهنگ